چرندیات یک ذهن شلوغ
چرندیات یک ذهن شلوغ

چرندیات یک ذهن شلوغ

چندماه پیش بود اومد گفت بچه ها برام دعا کنید یک ماه دیگه قراره یه خبری بشنوم .اینو که گفت هری دلم ریخت

یعنی چ خبری میتونه باشه...

اولین چیزی که به ذهنم اومد خبر گرفتن نتیجه یه خواستگاری بود...

بااینکه انکار شد اما درست بود...

من نمیدونستم

همون موقع دعا کردم خبر خوبی باشه..

و خبری خوبی بود

برای اون...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.