چرندیات یک ذهن شلوغ
چرندیات یک ذهن شلوغ

چرندیات یک ذهن شلوغ

شنیدن ی حرف از داداش کوچیکه حس خوبی بم داد...انگار که براش مهم بودم...

گفت وقت پست اینستاتو خوندم یهو برات اشک ریختم.بااینکه هیهی ازم نمیدونه اما همینکه بهم توجه کرده خوشحالم کرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.