چرندیات یک ذهن شلوغ
چرندیات یک ذهن شلوغ

چرندیات یک ذهن شلوغ

جدیدا صبح تا شب اونقد خودمو خسته میکنم که شبو  راحت بخوابم.خواب شبم بهتر شده کمتر بیدار میمونم مگه اینکه مثل امشب ویندوز اعصابم هنگ کرده باشه.

همیشه از بچگی یاد گرفتن و یاد دادن رو دوست داشتم.یادمه همیشه ارزو داشتم معلم شم از همون کلاس اول ابتدایی.همیشه هم کلی گچ توی زیر زمین خونه داشتم با تخته(که همون تخته های ورزش سنتی بابام بود) میرفتم صبح تا شب به دانش اموزای خیالیم ریاضی درس میدادم و چه لذتی هم میبردم از این کارم...

البته شاگردای واقعی هم داشتم همیشه از اول تا اخرش.

چقد خوبه ادم بتونه کاریو که ازش لذت میبره انجام بده.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.