چرندیات یک ذهن شلوغ
چرندیات یک ذهن شلوغ

چرندیات یک ذهن شلوغ

رمضان آمد...

امروز اولین روز از ماه رمضان سال٩٥ بود.نتونستم روزه بگیرم ان شالله از فردا بشه بگیرم.همه امروز و دیشب با گریه گذشت.دیگه برای خودم آروزی ندارم جز اینکه زودتر بمیرم .خدایا اگه قرار نیست زود بمیرم بتونم یه کاری داشته باشم که خرج خودمو درارم.توقع چیز بالاتری از زندگی ندارم.توقع خوشبختی هم ندارم.فقط مایه ننگ خانوادم نباشم و سربار نباشم.بقیشم میخوام تنهایی زندگی کنم .

از این روزها نمیگذرم.از حقم نمیگذرم از هیچی نمیگذرم از این حالم نمیگذرم...

نظرات 1 + ارسال نظر
بهاره سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 20:49

نگران زندگی نباش می گذره هم روزهای خوب هم روزهای بد خودتو ناراحت نکن منم همچین روزهایی داشتم و گذشت وتموم شد غصه نخور

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.