-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1396 21:34
از امروز وارد دوره جدیدی میشم دوره جدیدی از زندگیم که قابل بازگشت هم نیست امیدوارم بتونم از پس این کار سخت بر بیام...
-
قبول کردن
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 21:45
بعضی وقتا آدم هرچقدم که برای به دست اوردن چیزی تلاش کنه نمیتونه موفق شه. مهم نیست که تو چقدر تلاش کردی و تلاشت چقدر صادقانه و با تمام وجودت بوده اما نتیجه نمیده. شایدم تلاش یک نفره بی فایده باشه به هر حال من توی زندگیم فقط یک چیز بود که خیلی برای درست کردنش تلاش کردم معمولا اهل تلاش نیستم و هرچیزی رو زود بیهیال میشم....
-
Birthday
یکشنبه 24 مرداد 1395 22:02
امروز تولدم بود.همزمان شده با تولد امام رضا پارسالم همزمان شد با تولد حضرت معصومه تو روزی که همه جا جشن و شادیه اما برای من هیچ شادی وجود نداشت آرزوهام هیچکدوم براورده نشدن و من دیگه ارزویی نمیکنم.از خدا خواسته بودم یه هدیه بهم بده امروز اما خوب نداد. جالبه که از همه روزا هم تنهاتر بودم حتی دوستام که هر سال تبریک میگن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 خرداد 1395 17:34
باید بعد ماه رمضان شدیدا دنبال یه کار باشم.تمام انرژیمو بزارم تا شاید به هدف برسم.قبلا چند تا رفتم و مصاحبه کردم یا اونا منو نخواستن یا من اونارو نخواستم.البته بیشتر من نخواستم بخاطر محیط ها و شرایط خیلی بدشون. باید برم کار پیدا کنم که جلوی چشم نباشم.خیلی برام مهمه توی چه محیطی و با چه ادمایی باشم.چون نیاز مالی ندارم...
-
ماه عسل
دوشنبه 24 خرداد 1395 01:01
امروز برنامه ماه عسل رو میدیم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.برنامه دکتر صارمی.چقد خوشحال میشم وقتی میبینم اینجور ادمایی هم هست توی کشورم توی شهرم توی مردمم.چقد خوبه که همش یاد خدا بود و به خودش مغرور نبود.خیلی دوست دارم اینجور ادمایی رو از نزدیک ببینم و پای حرفاشون بشینم.مثل یه خیر اشنایی که میشناسم.بعضیا اینقدر ارتباطشون...
-
رمضان آمد...
سهشنبه 18 خرداد 1395 20:42
امروز اولین روز از ماه رمضان سال٩٥ بود.نتونستم روزه بگیرم ان شالله از فردا بشه بگیرم.همه امروز و دیشب با گریه گذشت.دیگه برای خودم آروزی ندارم جز اینکه زودتر بمیرم .خدایا اگه قرار نیست زود بمیرم بتونم یه کاری داشته باشم که خرج خودمو درارم.توقع چیز بالاتری از زندگی ندارم.توقع خوشبختی هم ندارم.فقط مایه ننگ خانوادم نباشم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 خرداد 1395 11:14
همه چیز مسخره تر از گذشته در جریانه.روزها...ماه ها...سالها...چیزی که دیروز داشتم امروز ندارم.یعنی به هیچ چیز نمیشه دل خوش کرد.هیچ چیزی توی این دنیا موندگار نیست .اگه دیروز دوستی دارشتی دلیل نمیشه امروز هم داشته باشی.اگه دیروز دل خوشی داشته شاید صبح پاشی همونم نداشته باشی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفند 1394 00:52
اینکه یک تنه بخوای چیزایی که دوس نداری تغییر بدی و کسی مشتاق این تغییرات نباشه و اصلا کسی میل به همراهی نداشته باشه و خودت بخواهی فقط با زور و سماجت خودت اون کار رو انجام بدی حتما به شکست میخوره. دیگه امشب به خودم یه توقف دادم که این تلاش بیهوده بسه مهم اینه من همه تلاشمو کردم چیزی کم نذاشتم که بعدا حسرت بخورم. امشبم...
-
پَرسه
یکشنبه 16 اسفند 1394 21:30
امروز چند ساعت تنهایی توی خیابون قدم زدم تقریبا بی هدف.نه که بخوام از محیط خونه دور باشم فقط دوس ندارم خانواده بفهمن که حالم نامیزونه.دوست ندارم بقیه فکر کنن یه آدم افسرده و بی روحم. بی قراری های زیادی دارم چیزایی که قبلا آرومم میکرد الان دیگه آرومم نمیکنه. از ته دلم برای خودم آرزوی مرگ میکنم.نمیگم من بدبختم و از تمام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1394 02:18
از سال ٨٨ روال زندگیم روی یه سراشیبی تند قرار گرفته.همیشه تو قعر یه گودال تنگ و تاریک و خفه خودمو میبینم.دو روز خیلی بد رو پشت سر هم داشتم.میدونم این روزایی که دارم بدترین روزای ممکن توی زندگی آدم نیستن.اتفاقای بد زیادی برام داره میفته .حس پوچی دارم . قرار نبود اینجوری باشه نمیخواستم این مدلی زندگی کنم .چطور میشه که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفند 1394 02:13
دلم بدجوری هوای علی رو کرده...براش نوشتم دلم خیلی برات تنگ شده اما پاک کردم نفرستادمش.بگم که چی بشه؟ واقعا شدم خانه خراب کن...یه چیزایی همیشه تو دنیا میبینی و تو دل خودت میگی وای آدما چقدر بد هستن چقد نامردن ولی خودت دقیقا یه روزی همونجور میشی.اینم مصداق منه واقعا. آهنگی که این شبا خیلی گوشش میدم "ققنوس از رضا...
-
رفیقم کجایی
چهارشنبه 28 بهمن 1394 03:41
داشتم عکسای دوستمو میدیدم دوست گرمابه و گلستان.ادم از دیدن لبخند و چهره بعضی ادما حالش خوب میشه.داشتم به این فکر میکردم بعضی ادما چقد میتونن دلشون پاک باشه خودشون خوب باشن ادم از داشتن بعضیا احساس دلگرمی میکنه، اگه خوشبختیه و لبخند عزیزانت رو ببینی انگاری خوشبختیه خودته. خدا کمکش کنه همه چیز براش خوب باشه سرنوشت براش...
-
شادی یا غم؟
یکشنبه 25 بهمن 1394 04:00
فاصله بین شادی و غم، خوشبختی یا خوشبخت نبودن گاهی میتونه خیلی کم باشه به باریکیه یک مو. ذهن تحلیلگر من این روزها فقط داره تحلیل میکنه امروز رو میگن ولنتاینه.نمیدونم برام مهمه یا نه شاید مهمه شایدم مهم نیست.شاید همیشه شرایط بد باعث شده روزایی مثل اعیاد تولد و ولنتاین رو بهشون شوقی نداشته باشم. خوب همیشه دلم میخواست کسی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمن 1394 00:28
هرچی بیشتر میگذره بیشتر دلم تنگ علی میشه بیشتر بهش احساس نیاز میکنم.نمیدونم فک میکنم دیگه چنین حسی تکرار نشدنیه برام...همه چی اروم بدون دعوا..بدون دلخوری..بدون ناراحتی...بدون بی احترامی..هرچیزی که من میخواستم بود. همه ارامشم رفت حالا بجاش ترس و دلهره و اضطراب اومده... الان دیگه واقعا بغض دارم و اشکم در اومده. چند روز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمن 1394 23:16
حس میکنم ی چیزی ازم کم شده ی چیزی ندارم ی حس خالی بودن.نمیدونم چیه عل اومد و رفت ولی من نتونستم برم ببینمش.خوب همیشه وقتی به ارزوهام میرسم که دیگه خیلی دیر شده.مث اینکه همیشه دلم میخواست علی رو ببینم اما.... همینجوری عین بچه ها نشستم دارم بلند بلند با خودم حرف میزنم. امروزم بعد مدتها خودم به علی پیام دادم.اخه نگرانش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمن 1394 01:28
جدیدا صبح تا شب اونقد خودمو خسته میکنم که شبو راحت بخوابم.خواب شبم بهتر شده کمتر بیدار میمونم مگه اینکه مثل امشب ویندوز اعصابم هنگ کرده باشه. همیشه از بچگی یاد گرفتن و یاد دادن رو دوست داشتم.یادمه همیشه ارزو داشتم معلم شم از همون کلاس اول ابتدایی.همیشه هم کلی گچ توی زیر زمین خونه داشتم با تخته(که همون تخته های ورزش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمن 1394 01:23
ی حسایی ح چیزایی واسه ی ادمای خاصه...ادمای گلچین...ادمای خوبِ خدا...ادمایی که لیاقت دارن هرکسی لایق داشتن هر چیزی نیست...مطمئنم... یه وقتایی بود که خودم رو لایق داشتن هرچیز خوبی میدونستم ...اون موقع ها خودم رو هم دوست داشتم هیچوقت از خودم بیزار نبودم خیلی وقتا به خاطر خیلی چیزا و خیلی اخلاقا به خودم افتخار میکردم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمن 1394 00:28
یه جمله خوندم خیلی به دلم نشست..."کاش میشد مُرد بی آنکه مادر بفهمد"... نمیدونم خوبه یا بده که جز نوشتن اینجا هیچ پناهی ندارم .فک میکنم اینکه الان خیلی خرابم بخاطر اینه مدت طولانی قوی بودم وخیلی سختیای عجیب غریب تو زندگی پشت سر گذاشتم اما هیچ نتیجه ای نگرفتم و هیچ تغییری ایجاد نشده... خوب شایدم قرار نیست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذر 1394 03:51
چقد خودم به خودم کمک میکنم ؟خوب شاید ی وقتایی زیاد ی وقتایی کمتر برای دور کردن امواج منفی سریع میرم دوش میگیرم دعا میخونم با خودم و با خدا حرف میزنم خیلی وقتا اواز میخونم یا میرم ی فیلم میزارم میبینم فیلمایی که ازشون بتونم چیزی یاد بگیرم... اما همه اینا شاید نتونه جلوشو بگیره. فقط فهمیدم من باید همه مشکلاتمو تنهایی حل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذر 1394 01:22
نمیدونم چی درسته چی غلط.کدوم کارم خوبه کدوم بد.چی گناهه چی نیست.کی خوبه کی بد چی خیره چی شر تصمیم کرفتن در مورد چیزهای مهم زندگیم برام سخته سخته خوب میشد اگه میدادم یکی برام تصمیمارو بگیره من فقط انجامشون بدم خخخخ اووووف سرم درد میکنه بقیش برا بعد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آبان 1394 01:50
فقط و فقط یه اغوش مادرم کافیه تا خیلی دلهره هارو دور بریزم.کاش مادرم کمی باهام رفیق بود کاش اینقد فاصله بینمون نبود من عاشقشم اما نمیشه باش حرف زد. یه چیزایی که هست که نه از توان خودم بر میاد نه کمک رفقا کافیه.اگه میتونستم اونارو به مامانم بگم سبک میشدم. خدایا بهم کمک کن واسه گرفتن تصمیما. امروز فهمیدم چقد علیرو واقعا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 03:26
اونقد دلم براش تنگه خوابم نمیبره...همش دارم گریه میکنم. دلم میخواد باش حرف بزنم اروم شم اما من نباید باش حرف بزنم. نگرانشم چی میخوره جکار میکنه غصه و غم نداره؟ پول داره؟ اگه کسی بهش فشار نیاره اون درست غذا هم نمیخوره.مریض نشه یه وقت. دلم برا سوپای عجیب غریبت تنگ میشه عدس پلو استمبلی خخخخ برا خنگ بازیات خره نفهمه من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1394 23:24
دوباره فردا خورشید طلوع میکنه دوباره غذا میخورم،میخوابم،کار میکنم بیرون میرم و امرار معاش میکنم... اما فقط امرار معاش زندگی با امرار معاش فرقای زیادی داره... نفس میکشم تا به جای مرده ها خاکم نکنند... کاش میشد متوقفش کرد کاش دست خودم بود... یادمه ی بار ماری گفت اون اونقد خوبه که من نمیتونم ازش بگم و بنویسم.با خودم...
-
پس کو
پنجشنبه 21 آبان 1394 02:48
ی عالمه حرف داشتم واسه گفتن و نوشتن ولی انگار حسش نیست. خوابم میاد چ عجب...
-
آرامش
چهارشنبه 20 آبان 1394 15:12
یه مدتی ارامش زیادی داشتم.اما الان اصلا ارامش ندارم.میدونم اتفاقای جالبی قرار نیست بیفته.یه ترس عجیبی دارم یه ترس بزرگ.همش قلبم تند میزنه و از خواب میپرم .میدونم چ اتفاقایی هم قراره بیفته.خوب من منتظرشون هستم ولی فکر نمیکنم آماده اون اتفاقا باشم.یعنی من از پسش بر میام؟ دوباره روز و شبایی دارم که چند ساله متوالی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبان 1394 01:51
مطمئنم تا حالا آزارش به مورچه هم نرسیده... یعنی کلا با همه آدمای امروزه فرق میکنه.مراقبه دل کسیو نشکنه.کسی ازش ناراحت نشه.هررررچقدرم ناراحت و عصبانی باشه فقط سکوت میکنه هیچی نمیگه.اگرم اذیتش کنی چیزی نمیگه هیچی به روت نمیاره. امیدوارم همیشه با آدمایی برخورد کنه که از شعورش سواستفاده نکن و سکوتش رو بر مبنای بی زبونی...
-
تداعی
سهشنبه 19 آبان 1394 03:51
تا حالا جریان یه خواستگاری رو از زبون و از دید یه پسر نشنیده بودم... حساشو...کاراشو...وقتی اینارو میشنیدیم من اون رو تداعی میکردم که اونم همین حس هارو داشته...همین حالتا ...استرسا...تفکرا...خواستنا و.... اره خوب همینه.میگن حسودی بده ولی من حسودیم میشه به اون دختر...خوب مگه میشه حسودیم نشه؟؟ همش قیافشو مجسم میکنم که چ...
-
20
پنجشنبه 14 آبان 1394 01:18
هر روز میکشمش ولی هر بار زنده میشه هر بارم انگار قوی تره از قبل نمیدونم واقعا تقصیر منه یا نه؟ البته حتما خودم مقصرم... به خدا گفتم میخوام خودمو به تو واگذار کنم ولی نمیدونم چجور باید خودمو به خدا واگذار کنم؟ یعنی من نباید هیچ کاری کنم؟ یا باید ی کارایی کنم؟ نمیدونم ذهنم کامل به هم ریخته کامل فهمیدم هیچکیو ندارم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبان 1394 00:11
شنیدن ی حرف از داداش کوچیکه حس خوبی بم داد... انگار که براش مهم بودم... گفت وقت پست اینستاتو خوندم یهو برات اشک ریختم.بااینکه هیهی ازم نمیدونه اما همینکه بهم توجه کرده خوشحالم کرد...
-
Ntg
جمعه 8 آبان 1394 23:23
الان در واقع فهمیدم و میدونم که دیگه کسیو ندارم...کسی که دوسش دارم نمیتونم تمامِ خودم باشم برایِ اون.تمامِ وجودم و خودِ واقعیم و اونم نمیتونه تمامِ خودش باشه برای من...توی هرچیزی مراعات میشه توی احساسات ،حرف زدن و خیلی چیزا... وقتی عشقم مال من نیست و بعد سالها دوست صمیمیمو میشه گفت ندارم یه جورایی بیشتر از قبل احساس...