چرندیات یک ذهن شلوغ
چرندیات یک ذهن شلوغ

چرندیات یک ذهن شلوغ

هرچی بیشتر میگذره بیشتر دلم تنگ علی میشه بیشتر بهش احساس نیاز میکنم.نمیدونم فک میکنم دیگه چنین حسی تکرار نشدنیه برام...همه چی اروم بدون دعوا..بدون دلخوری..بدون ناراحتی...بدون بی احترامی..هرچیزی که من میخواستم بود.

همه ارامشم رفت حالا بجاش ترس و دلهره و اضطراب اومده...

الان دیگه واقعا بغض دارم و اشکم در اومده.

چند روز پیش نوشته های خودمو میخوندم بیشترشو نمیفهمدم خخخخ نمیدونستم این چیزایی که نوشتم مربوط به چیه.با خیلیاشم ناراحت شدم 

من دلم میخواد از حال خوب بنویسم از روزای خوب اتفاقای خوب  اما خوبیها اونقدر زود میان و میرن که اصلا متوجه بودنشون نمیشم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.