چرندیات یک ذهن شلوغ
چرندیات یک ذهن شلوغ

چرندیات یک ذهن شلوغ

20

هر روز میکشمش ولی هر بار زنده میشه هر بارم انگار قوی تره از قبل نمیدونم واقعا تقصیر منه یا نه؟

البته حتما خودم مقصرم...

به خدا گفتم میخوام خودمو به تو واگذار کنم ولی نمیدونم چجور باید خودمو به خدا واگذار کنم؟

یعنی من نباید هیچ کاری کنم؟ یا باید ی کارایی کنم؟

نمیدونم

ذهنم کامل به هم ریخته

کامل فهمیدم هیچکیو ندارم که باش حرف بزنم

راستش این روزا هیچکی  حوصله هیچکیو نداره

از وقتی دوست خوبم عقد کرده چندین برابر تنهاییرو حس میکنم

وقتی بیحوصله و گرفته ام دیگه کسی ازم نمیپرسه چته؟راستش از هیچکی انتظار ندارم که کنارم باشه

ترجیح میدم تو اوج حال خرابیام فقط به نوشتن اینجا که فقط برای خودمه بسنده کنم.

همه وقتی خوابشون میاد میرن کاری به کارت ندارن

به خواب هیچکیم نمیارزم

خداروشکر میکنم که توان نوشتن دارم و میتونم خودم خودمو اروم کنم.

قشنگترین کاری که این روزا دلم میخواد انجام بدم اینه که گوشیمو خاموش کنم و برم ی مسافرت یک نفره

خودمم از خودم از این وضعیت تهوع اورم حالم خراب میشه


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.