چرندیات یک ذهن شلوغ
چرندیات یک ذهن شلوغ

چرندیات یک ذهن شلوغ

(4)

زمزمه های روزانه من:

دارم ردّ پاهامو پاک میکنم که این بغزتو از سرم وا کنی...

من از من کلافم منو درک کن...نمیخوام به من حسی پیدا کنی...

نمیخوام به من حسی پیدا کنی...خودمم دارم از خودم میبرم...

نمیخوام ببینی که عادت شده...تو نیستی و دائم زمین میخورم...

نگاه کن به آوازه این سکوت...نمیخوام تورو حرف مردم کنم...

تو"زیباترین اشتباه منی"نباید تورو باخودم گم کنم...

چقد گریه کردم که از خواب من فقط قد یه لحظه بیدار شی...

خودم خستمو تو نباید دیگه به این خستگیام گرفتار شی..

شبیه کدوم حسّ خوب توأم؟؟؟سراپای من چیزی جز درد نیست...

نمیخوام به من حسی پیدا کنی خودمم حواسم به این مرد نیست...


و یه فضول از اون ور داد میزنه بابا فهمیدم اون زیباترین اشتباهته مغزمونو خوردی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.